پدرم شوهرم نه موندنی نه رفتنی موندم چه کنم

الان تقریبا ۲ ماه بیمارستان بستری هستش یه بار میگن حالش خوبه یه بار میگن حالش بده این ۲ ماه دقیق شوهرم برادراش خواهراش با تمام بچه هاشون راس ساعت ۸ صبح میرن بیمارستان تا ۸.۹ شب وقتی ام‌میگیم خب یکی دو نفر برین اون بنده خدا که پیهوش چیزی متوجه نمیشه اصلا گوش‌نمیکنن ،حدود ۱۷.۱۸ نفری هستن همشون که میرن بیمارستان ،اللن ۲ ماه زندگی نداریم نه شوهرم باهام حرف میزنه نه باهام کاری داره تا ام چیزی میگیم میگه بابام مریض ماشین خودش تویوتا هستش تو این داستان داده بود روغن همه چیه ماشین عوض کنن ماشین خودش ماله من ۲۰۶ سال ۸۰ ۴ ماه نبرده مکانیکی ماشین خراب منم همش برونم مسیر های طولانی بهش میگم خل ماشین من خیلی واحب تره تا ماشین تو ماشین منو ببر یه نگاه بندازن شروع میکنه داد بیداد که بابام مریض از وقتی باباش مریض شده زندگیم سیاه شده من باباش خیلی دوست دارم ولی یه کاری کرده پدرش از چشمشم افتاده درست پدر کسی نمیگه که باه پدرش نرسه ولی تو این ۲ ماه ۲۰ بار زندگی ما تا طلاق رفته بخاطر ایشون که عصاب نداره ،بقیه برادراش اصلا مثل این نیستن درسته ناراحتن ولی زندگی به خودشون زنشون سخت نکردن،پدر شوهرم ممکنه تا چند ماه دیگه ام تو این حالت بمونه این میگه باید تنام دنیا تعطیل بشه ،الانم ماشینم خراب همش خونه ام میگه به مم چه بابام مریض خسته شدم از این کلمه حتی چند روز پیش مریض بودم میگفت بابام مریض تو چرا مریض شدی 😐یعنی میگه بابام مریض همه چی بابد تعطیل باشه