جاری م کارمنده، ولی عصرا خونه س،زن و شوهر صبح سرکارن بعد از ظهر که برادرشوهرم باشگاه میره یا با دوستاش میرن ورزش، جاری م هم خونه نمیمونه اونم با دوستاش میره دورهی یا بازار و دو دور این وسط یه پسر 5 ساله دارن که دنبال اینن یکی نگهش داره، با پسر من همبازیه،ولی خب دوتا پسر شیطون کل اسباب بازی ها رو میارن میریزن وسط، کل کل و دعوا هم دارن باهم،بالای ده بار برادرشوهرم زنگ زده به شوهرم که بچه ش رو بیاره خونه ی ما، چون خودش و زنش میخوان برن تفریح،این ده بار رو شوهر من هربار به یه بهونه رد کرده خواسته ش رو، پریشب دوباره زنگ زده، خانمش رفته با دوستاش ایشونم میخواسته بره باشگاه، میخواست بچه ش رو بیاره دیگه شوهرم نتونست ردش کنه گفت بیار، برعکس من عادت ماهانه م بود بشدت کسل و خسته بودم، خیلی عصبی شدم سر این قضیه و با شوهرم دعوام شد،آدمای بشدت پرویی که هرچی بهشون نه بگی بهشون بر نمیخوره، نمیدونم چیکار کنم، نمیخوام بچه نگه دار یکی دیگه باشم خب یکیتون بمونید خونه بچه تون رو نگه دارین یا ببرین با خودتون من چه گناهی کردم آخه،میدونم دوباره هم این اتفاق میفته واقعا زور داره برام، شما باشین چیکار میکنین،شوهرم میگه تو بگو من چی بگم که دیگه نخواد بچه رو بیاره اینجا،موندم با این اخلاقای اینا چرا باز وقتی نه میشنون دوباره میگن