بخداهرچی میخرم میره عین اونومیخره هرکاری میکنم همون کارومیکنه
مادرشوهرم همیشه میگفت تاحالاکسی واسه من تولدنگرفته منم دلم سوخت براش تولدگرفتم فامیل های خودشودعوت کردم چندروزبعدش حسودخانوم دقیقاعین همون مراسم روواسه روزپدرگرفت باورمیکنی حتی دسروخوراکیش هم مثل پذیرایی من بودجوری که مادرشوهرم خودش میخندیدبرگشت به من گفت یه کاری کردی همه ازت تعریف کردن حسودهاخودشونونشون دادن