پریشب شوهرم پونصد تومن داد برای یلدام امشبم شام بردم بیرون دستش درد نکنه ولی دلم میخاست ی چی برام بخره ن فقط شام ساده باشه اونم چون دیده برادر شوهرم زنشو با مادرشوهرمو برده بیزون دید من تنهام گفت بیا ببرمت بیرون بد با ناراحتی گفت چرا همشون رفتن تو رو نبردن؟؟؟گفتم خب نخاستن بد دیگه میگم برادرشوهرم مریضه اصلأ کار اینا نمیتونه بکنه چرا شوهر منم باید ب اندازه اون خرج کنه حتی کمتر چرا شوهرم دوست نداره پیشرفت کنه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...