با هم رفتیم دکتر قرار بود هر دومون ویزیت بشیم
بعد من یه پولی ریخته بودم تو کارتش که برام سکه بخره
از اون پول سکه دوتومن اضافه ریخته بودم
بعد اون کارتش دست کسی بود که قرار بود سکه بیاره برام
من این ماه خیلی خرید و خرج کردم مبلغی هم که پس امدازم بود دادم مامانم که برام سکه بخره
تو کارت خودم هیچی پول نبود . رسیدیم مطب بهش گفتم لطفا کارتتو بده من پول ویزیتمو حساب کنم از اون دو تومنه که اضافه تو اون کارتت ریختم بردار
گفت نه نمیدم هنوز اون سکه فروشه پول نکشیده نمیدونم چقدر میخواد از اون کارت برداره
گفتم من باهاش صحبت کردم گفت پولش میشه پنجاه و چهار
من پنجاه و شش ریختم
گفت نه نمیدم زنگ بزن شوهرت برات پول بزنه
گفتم من زنگ بزنم اون پول نمیزنه برام
شوهرم هر ماه یه مبلغی میزنه به حسابم بعدش در طول ماه دیکه هیچی پول نمیده
خیلی از دست مامانم دلم شکست
به شوهرمم زنگ زدم گفت نمیریزم برات
بعدش که مامانم دید انقدر ناراحت شدم و گریم گرفت و اشکم بند نمیومد گفت بیا این کارت برو دکتر
هر چی گفت نرفتم خودشم از حرصش نرفت
مم خودم برای مامانم هر جا برم بهترین چیزا رو میخرم
بعضی وقتا انقدر براش لباس میخرم که خودش میکه بسته دیگه چه خبره انقدر میخری
ولی اون امروز با من اینجوری کرد
هیچجوره یادم نمیره که کارتشو به من نداد