حقیقتا من هیچ اعتقادی به دعا و طلسم و این چیزا نداشتم
هیچ جوره
مامانم اعتقاد داره
خواهر زاده ام یه مدت ترس برداشته بود
به یه جا خیره میشد جیغ میزد گریه میکرد میپرید بغل ما
یا مثلاً انگار با نگاش یه چیزیو دنبال میکرد یه دفعه جیغ میزد
مامانم شماره یه دعا نویس رو گیر اورد بهش زنگ زد گفت همچین چیزی هست
اون دعا نویس خب اصلا ما رو نمیشناخت هیچ اطلاعاتی از ما نداشت مامانم که اسم خواهرم و بچه اش رو گفت
نیم ساعت بعدش زنگ زد گفت مادرش دو تا اسم داره اون یکی اسمش رو هم بگید 😐💔 ما هنگ کرده بودیم که از کجا فهمیده خواهر من دو تا اسم داره
و اینکه بعد از اون دعا هم خواهر زاده ام دیگه هیچ وقت اینجوری نشد