ن مامانم سر چهارتا دختردنیااوردن تو گذشته خیلی حرف شنیده درکش میکنم بخدا همیشه ب داداشم محبت کرده پول داده خدا شاهده ناراحت نشدم ولی الان داره پول منو هم میده داداشم این میسوزونه منو بااینکه خودم احتیاج دارم
من همین مشکل رو با زن بابام داشتم هیچ محبتی دریافت نمیکردم وقتی ازدواج کردم همش غصه داشتم ک اگه مامانم بود زنگ میزد بهم حالمو میپرسید و...همش خودخوری تصمیم گرفتم اصلا ازش توقع نداشته باشم نمیگم اسون بود تا تونستم ب این مرحله برسم سخت گذشت بهم اما الان هیییچچچ توقعی ازش ندارم هیچی و اینقدرررر راحتم منی ک قبلا لحظه ب لحظه منتظر تماسش بودم میدیدم زنگ نمیزنه خودم زنگ‌میزدم الان بعضی وقتا میگم خیلی وقته من زنگ نزدم بهش بزار زنگ بزنم ینی هرچی خودتو وابسته تر ب دیگران نشون بدی هم خودت خودتو نابود میکنی هم بیشتر ظلم میبینی
پدرم فوت شده زمین زیاد داریم ب داداشم میده بعد میبینم من چقدر تو سختی زندگی میکنم از سهم خودم ب خودم نمی‌ده اینم بگم مادر اجاره دوتا خونه حقوق بابامو میگیره احتیاج نداره زمینه رو می‌تونه بین مهمون تقسیم کنه ولی دلش نمیاد ب ما بده فقط میده پسرش من نمیتونم تحمل کنم چون خیلی تو سختی هستم
ای کاش اونها هم یک ذره عاطفه داشتن من شب یلدا تنهایی یه سر رفتم بعد یه تعارف بهم نکردن برای تمام مهمون ها کیک آوردن به جز من وقتی بلندشدم بیام دامادمون توی آشپزخونه یه جوری می‌خورد لپهاش داشت منفجر میشد ..آنقدر دلم گرفت لعنتی ها اینجا خونه بابام
ن پست پایین توضیح دادم از عروسمون نگم ک زیاد زیاد بی احترامی کرده از سرتا پا باز اگه اون عروس خوبی بود دلم می‌سوخت اتفاقا همینم هست همیشه دکتر و کار گیر کردناش ب شوهر منو اون یکی آبجیم زنگ میزنه داداشم سر بزنگاه موقع پول فقط پیداش میشه
می‌خوام خونمو عوض کنم ازش دور بشم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز