من پنج سال بود ازدواج کرده بودم یبار دوستم زنگ زده گفت عصر میام خونتون،اونم برای اولین بار همچه هم تو یخچال داشتیم مرغ نوشابه آجیل میوه ولی شوهرم کاری کرد اشکمو در آورد گریه کردم،میگفت بگو نیاد منم گفتم خجالت میکشم دیگه خواستم زنگ بزنم بگم بیا خونه ی مادرم اونجا دعوتم باش خونه ی مادرمم تو روستاست دیگه هیچی شوهرم نگفت،اونم اومد،یا مثلا مادرم نیومد هرگز خونم زایمان کردم مامانم برای اولین بار اومد جلو همونا باهام دعوا میخاست منو بزنه اصلا نمیزاره بخدا سالی یبار کسی بیاد عصری بشینه دیگه بعد دو ساعت بره،خداروشکر وسیله هم همیشه هست،با مهمون مخالفه،اینقدر فامیل دارم انتظار دعوت داشتن ازم تا میگفت بزار دعوت کنم قیامت بپا می‌کرد منم دیگه دعوت نکردم هرگز هیچکسو،خواهرم کوچیکه مجرده تا یه روز میاد بمونه این قیافه میگیره دعوا اصلا تابلو
ببینید زندکی مشترک و زندگی دونفره اسنشه
نه زندکی ۷ ۸ نفره
واقعا چ معنی داره ادم هر روز خانواده زنشو ببینه
یا خانما شما راضی هستی هر روز خانواده شوهرتون بیاد
کی مقصرع مهم نیست
ماهم قاضی نیستیم
چند روز بگذره سرد بشن حرف بزنن
ولی داداشت پیش قدم نشه که زنش بفهمه کارش اشتباه بوده
حق که با داداشته ولی رفتارش درست نبود باید با زنش منطقی حرف میزد یا با بی محلی می فهموند
