از کودکیم چون نوه اول بودم بهم توجه زیادی کردن
مامانم موقعیت اجتماعی خاصی داشت و هر وقت منو میبرد با خودش بیرون همه منو بیشتر بقیه بچه ها تحویل میگرفتن
تو مدرسه هم بابت کمکهای پدرمادرم به مدرسه نورچشمی بودم
با اینحال سربه زیر و اروم و خجالتی بودم
لطمه اساسیو وقتی خوردم وقتی ازدواج کردم
ار هیج کدوم از اون احتراما و ارش قائل شدنا هیچ خبری نبود بلکه بخاطر همون جایگاه بقیه دچار حسادت هم بودن
خیلی روحیه ام خراب شد .
زنها هرچقدر در خانه پدری پرنسس باشن سر زندگی انگار کلفت هستن
خدا رو شکر باز شوهرم خوبه
اما با اینهمه تفاوت فکری و دوگانگی ضربه سختی خوردم
شما نظرتون چیه ایا تقصییر پدر مادرم منو ارزش دادن بود یا ازدواج ؟