فک کنم همزاد اینان
برا من گفتن یه مرغ بسه مهم خونه که ریخته شه
اصلا من مرغی ندیدم
بعد برا دختر خودشون علاوه بر عروسی و ماه عسل گوسفند هم کشتن
عوضش عاقل شدم و شناختمشون
من باردار شدم حتی یه بار نیومدن سر بزنن بهم هروقت میرفتم با متلک چه عجبی
بعد که دخترشون باردار شد برو خونه شون کاراشون بکن
خدارو شکر رفتارهای زشتشون جلو چشمام بود وگرنه مثل خنگها طبق معمول میرفتم