چجوری خونه مادر شوهر هیچ کاری نکنیم دعوا نمیکنن🫣

سرتو گرم کن مثلا شروع کن حرف زدن با بچه ها فامیل بازی کردن ، در همین حد کمک کردن بسه سفره بیاری یا جمع کنی ظرفا‌رو ببری یا یکم ظرف بشوری همین کافیه ظرفم نشوستی بیا بشین سرتو گرم کن با سیاست یعنی این نیس که کمک نکنم کردم دیگه خسته شدم حواسمم مثلا پرت شد بای این بچه بازی کردم حرف زدم یا راجب یچیزی با یکی از خانواده من نشسته بشین کرم بگیر صحبت کن همینقدر ساده و موزیانه😁😁😁😁

آره 

من مادر شوهرم مریض بود اشپزی کردم

سری بعد همسرم گفت برو شامی درست کن گفتم ماهی تابه تفلون نیست نمیتونم

هرچند مادر شوهرم نگفت هی گفت بزار بشینه بابا خودم هستم و اصلا نذاشت کمک کنم 

دوبار درست نکنم باز همسرم می‌فهمه نباید بگه پاشو

مثلا من بد سفره و اینا کلا چندمین الکی سرپام هی میگم کمک کنم مادرشوهرم تاروفی میگه نه برو بشین و اینا بد من سوسکی میرم سمت بچه خواهر شوهرم حالشو میپرسم بهش میگن بازی جدید چی گرفتی بد اون درگیر میشه بهم یاد بده بازیشو باهم حرف می‌زنیم تموم میشه چایی میارن 😁😁😁😁

دقیقا واسه همین که بعدا وظیفت میدونن مخالف کار کردن خونه مادرشوهرم. مثلا خودم تو خونه مامان خودم انگشت شمار اشپزی کردم چون مامانم نمیذاره کار کنم بعد برم خونه مادرشوهر اشپزی کنم؟!🥴

هنوزم فکر میکنم بلد نیستم خوب ولی همینجوریه دیگه من خونه مامانبزرگمم همینجوری بودم این یه مورد و خوب بلدم😁😁😁😁

من برعکس بقیه که میگن عیب خانواده شوهر نگو میگم بهش یعنی این طوری نیستم یه سره غر بزنم یا تو مخش برما یه بار میگم و رد میشم مثلا چند بار غذا درست کردم بردم هی ایراد گرفتن در صورتیکه همون غذارو خونه خودم میان با اشتها میخورن یه بار شوهرم گفت فلان چیز درست کن ببریم درست کردم بعدش گفتم من درست کردم ولی دیگه اینو ازم نخواه چون همیشه وقتی چیزی میارم مامانت یا نمیخوره ازش یا ایراد میگیره بعد دقیقا قبل رفتن این حرف زدم وقتی رفتیم همون لحظه مادرشوهرم شروع کرد ایراد گرفتن شوهرمم جواب ننش داد یه بارم میوه شستم مادرشوهرم نخورد گفت تو کثیف میشوری منم اومدم به شوهرم با خنده گفتم مامان گفت تو کثیف میشوری نخورد خیلی خجالت کشیدم اونم کم کم متوجه شد که خانوادش چه جورین یکمم چون مامانش از اول کلی کار تو خونه مادرشوهر کرده و همه بهش بی احترامی میکنن از اول دوست نداشت این بلا سر زنش بیاد دوست نداره میرم اونجا کار کنم 

من که اصلا نمیتونم بشینم

چی بگم 

رفتم خونه خواهر

شوهر خواهرم میگه ول کن ظرفا رو بیا بشین

میزارم تو ظرفشویی

ولی من نمیتونم بشینم

همه رو شستم 

منم الکی چای میاره ظرف می‌زارم بعد تو کابینت میرم الکی راه میرم میام می‌شینم

به قول شما دارم کار کردن کمتر میکنم

الان فقط یک ظرف بشورم 

اونم ظرف شام

نه ظرف چای و میوه و....

چای هم میگم بسه دیگه نمیخورم

اتفاقا الان تو عزیزتری

دیدم که میگما

هر کی کار کنه

از اون بدتر نی 

مادرم بهم یاد داده وقتی بزرگتر کار می‌کنه منم برم کمک کنم