شوهر من زبون نداشت ولی شوهر اون یاغی بود کافی بود یه دروغ بهش بگه روزگار منو سیاه میکردن
دیگه افسردگی گرفتم به خاطر شوهرم به خاطر این فشارا
یه بچه به دنیا اورد عکس بچهاش تو کل در و دیوار خونه مادرشوهرم و گوشیهاشون بود و دیگه حس کردم اضافی هستم و گفتم خدایا اینو من لقمه گرفتم عجب غلطی کردم کاش زمان برمیگشت به عقب