منم به بیرحمانه ترین شکل طرد شدم بعد هشت سال زندگی
هیجی دستمو نگرفت
هیجی هم نداد
پدر و براد م مرده بودند کسیو نداشتم و مظلوم واقع شدم
بهم تلخ ترین حرفارو زد وقتی یادم میاد انگار خنجر به دلم میکشن
کلا اروم هستم ودلم میسوزه چرا اینکارو کرد
تازه دارم با سختی رو پای خودم وایمیستم
من همه کار کردم براش..
اخرش گقت دوستم نداشته
گریه کردم و به خدا واگذارش کردم من گه زورم نرسید اما خدا زورش میرسه