۲ تا جاریهای من با خواهر شوهرم و مادرشوهرم با هم تیم شده بودند و همه جا با هم بودند و بدا مهمانیها هماهنگ میکردن همش با هم گردش و دور همی و پختن اش و بازی و....
من اولش خیلی ناراحت شدم و عصبی
ما همه همسایه هستیم و کنار هم و همه ی اینها را میدیدم
منم زدم به بی خیالی و اصلا تو جمعشون نرفتم
یه جاری دیگه داشتم یه شهر دیگه بود بعد اینم امد شهر خودمون و ما با هم خیلی خوب بودیم
ازوقتی این جاریم امد نزدیک حسودی اونا شروع شد و تلاش کردند ما را از هم دور کنن ولی هر دوتامون عاقل بودیم
حالا همه ی اونها به لطف یکی از جاریهام و خواهرشوهرم دیگه با هم خوب نیستند و قهر کردند
من کلا از همشون فاصله گرفتم و با خانواده ی خودم خوشم و میرم بیرون و گردش و مهمونی
اینقدر حرصشون گرفته من دیگه اصلا برام وجود خارجی ندارن و مهم نیستن مهم خودم و بچه هام هستیم