هیچی گند زدم به بختم همش بهش پیچیدم تا کلا از شهرمون رفت
همش میگفتم تو چرا دختر عموت باهات صحبت کرده
چرا دختر عموت تولدش بوده بهش تبریک گفتی
چرا اینجور میکنی.خودمو فقط لوس میکردم و میخواستم بگم من واقعا حساسم
تا یه روز که دعوامون به حد اعلای خودش میرسه
ول میکنه میره تهران
آخرین بار پارسال دیدمش با یه پزشک مغز و اعصاب که چهار سال از خودش بزرگتره دوست شده و نامزد کردن
خودشم خیلی زرنگ بود از معاملات ملکی میکرد
یه شاسی بلندی از اینا که مثل کشتی هست زیر پاشون بود تا دو روز مثل سگ گریه میکردم