من دختر آخر خونوادم و مجردم و خرید خونه تقریبا با منه و مدیریتش و ابن وسطا اگه پولی بمونه برا خودم خرج میکنم ک اکثرا هم قائم میکنم که کسی از اینا نفهمن ک چقدر برا خودم استفاده میکنم و بیکارم و کاری ندارم حالا دو تا خواهر بد جنس دارم ک حسودا و تو زندگی مشترک شکست خوردن و دچار طلاق عاطفی هم هستن و ۴ تا بچه هم دارن و تو هفته تو تابستون ممکنه دو هفته یه هفته بمونه سر لج بازی با شوهرش و یا اینک اون نیاد دنبالشون و ۲۰ سال بگن طلاق طلاق آخرشم هیچی و فقط با اعصاب ما بازی کنن حالا زمستون شده و بچه هاشون مدرسن بماند ک نزدیک س چار سال دوتا بچشون کلا بخاطر مدرسه خونه ما بودن ک باباشون پول جمع کنه و ۳ طبقه شو کامل کنه و رفت و آمد بچه ها شو نداشته باشه بر مدرسه حالا امسال بچه سومش مدرسه ای شده و کلاس اولیه مجبور شده اون ا رم خودش ببره مدرسه دیگ از سه شنبه آبجیم میومد با ۴ تا بچش میمون د تا جمعه صبح دو تابچش کوچیک و دو تا بزرگ من با یکی از خواهرام حرف زدم و گفتم قلبم و سینم درد میکنه شاید سکته قلبی کنم از بس جوش میزنم ک از خودش نمیفهمه خواهرمم میره به این خواهرم میگه و جنگ میشه و اینم زنگ میزنه به داداش بزرگم ک ۲۰ سال ۲۵ ساله مشده و فوق العاده آدم بدیه واونم گفته ک من بلاکم و با من کاری نداره ولی زنگیده به خونوادم ک جلو منو بگیرن یعنی چی ک خواهرم حق نداره بیاد خونه باباش تو رو خدا راهنماییم کنید خسته شدم ازبس ک ب خواهرم گفتم باز اومدی باز اومدی و همش جنگ میشه بعضی وقتا یه شب میمونه بعضی وقتا ۴ شب شوهره زیاد خرجی نمیده بشون پوشاک دکتر اینا ضعیفه و کلا برا صد هزار پول ببینن از شوهره باید کولی جنگ کنن بعد میبینن من تو آسایش بازارو باشگام حسودی میکنن سنم ۳۰ سالمه لیسانس آموزش ابتدایی دارم دلم از دست خواهر برادرام خونه فقط کارت کارت میکنن ک کارت و مامانم و داداش بزرگم ک مجردخ ازم بگیرن ک انقد مغرور نباشم