2777
2789
عنوان

🙄چرا ادم شوهرشو بیشتر از پدرش دوستداره کسی اینحوری هست😕

| مشاهده متن کامل بحث + 343 بازدید | 36 پست

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

منم همینم انقد اونایی که میبینم باباشون براشون خرید میکنه یا کلا باهم شوخی میکنن و راحت حرف میزنن و ...

منم پدرم همه چیز خریده 

اما بداخلاق بود همیشه من الانشم ازش میترسم و نمیتونم راحت باهاش حرف بزنم

بابای من تو بدترین شرایط هم حمایتم نکرد ولی شوهرم چرا😶

پدر داریم تا پدر🚶

بیا ناشناس حرفاتو بزن  https://harfeto.timefriend.net/17248577849998   از چشمان کوچک فیل فهمیدم آنکه غنی تر است محتاج تر است
معلومه شوهر خوبی داری .ولی هیچی جای پدر رو نمیگیره هیچ جا هیچ وقت هیچ کس حتی فرزند

من همیشه تو دعوا و تنش بزرگ شدم 

پدرم بشدت بداخلاقه و نمیشه راحت بوود باهاش 

بچه بودنی بابام خونه اومدنی خودمو میزدم ب خواب

منم پدرم همه چیز خریده اما بداخلاق بود همیشه من الانشم ازش میترسم و نمیتونم راحت باهاش حرف بزنم

همون اخلاق بدشونه که باعث شده منم مث سگ ازش میترسم نه گذاشت من درسمو ادامه بدم نه کاری یاد بگیرم حبس بودیم تو خونه الان که شوهر کردم میرم سرکار ولی جز مامانمو شوهرم کسی نمیدونه چون بابام از قبل گفته اگه فلانی بره سرکار تو خونه من جا نداره بیاد بخاطر خاهرو مادرم ازش قایم می‌کنم و میترسم نزاره ببینمشون چون معتقده زنی که بیرون کار کنه زن نیس فاحشس😒😐 مردشور فکراش

‌‌نیازمند اتفاقاتی ک به موقعه بیوفتد‌.
همون اخلاق بدشونه که باعث شده منم مث سگ ازش میترسم نه گذاشت من درسمو ادامه بدم نه کاری یاد بگیرم حبس ...


وقتی کسی راحت پدرشو بغل میکنه میبوسه حسودیم میشه که چرا هیچوقت من نتونستم یا راحت باهم حرف میزنن و شوخی میکنن

من همیشه تو دعوا و تنش بزرگ شدم پدرم بشدت بداخلاقه و نمیشه راحت بوود باهاش بچه بودنی بابام خونه اومد ...

وای چقد مث همیم منو دوتا حاهرامم بابام تا وارد خونه میشد ما هرکدوم تو یه سوراخی قایم میشدیم و حتی اگه دست خودمون بود برا غذا هم نمیومدیم گاهی

‌‌نیازمند اتفاقاتی ک به موقعه بیوفتد‌.
وای چقد مث همیم منو دوتا حاهرامم بابام تا وارد خونه میشد ما هرکدوم تو یه سوراخی قایم میشدیم و حتی اگ ...

مثل ما 

گاها هم میگفتیم شام خوردیم 

وقنی بابام خورد تموم شد منتظر میموندیم بره بخوابه بعدش بریم بخوربم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز