با شوهرم دعوا کردیم

با شوهرم دعوا کردیم امروز ظهر دعوای شدید جوری که میخواست بزنتم بعد هم یه حرف ناجور بهم زد و رفت خونه مامانش با پسرم منم داد زدمگفتم میرم خونه بابام گفت هری هرجا میری برو. اونا که رفتن منم پشیمون شدم نرفتم خونه بابام نشستم خونه رو تمیز کردم نهار گذاشتم . بعد بگید سر چی دعوامون شد سر موضوع چرتی از دیروز عزا گرفته بود کلا معلوم بود باز اخم و تخم کرده بود بهم گفت چرا خونه کثیفه چرا ظرفارو نمیشوری منم دیشب خونه بابام بودیم خسته بودم بعدم خونه بابام هم با اخم و تخم نشسته بود انگار طلبکاره احترام گذشتن دعوت کردن عصری گفت نمیام کار دارم چیزی نگفتم گفت میرم لوله حموم مامانم اینا رو درست کنم منم گفتم الان مگه مجبوری بذار فردا شام دعوت کردن حالا این انقد برا خانواده اش میمیره بخاطر اونا حرص منو درمیاره اونا اصلا این به کونشون نمیاد کلا محلمون نمیذارن دیشب شب یلدا هم رفته بودن خونه خواهر شوهرم به ما نگفتن ولی به جاریم گفته بودن . حالا به شوهرم میگم اینهمه چوب اینارو به سینه میزنی اینا اصلا تورو نمیفهمن. . بعد بهم گفت زنگ بزن مامانت بیاد وضع خونه رو ببینه منم گفتم بیا.چی رو ببینه امکاناتی که برام درست کردی رو سه ساله ازدواج کردم توی خرایه باباش زندگی میکنم نه آب گرم داره نه حموم داره خیلی امکانات زیر صفر که نمیشه توضیح داد فقط در این حد که میرم خونه مادر شوهرم حموم و لباس می‌شورم گفتم اینارو بیاد ببینه . از حرفی که زد آنقدر ناراحت و روانی شدم که دوست ندارم ببینمش بعد عصری اومد کیک‌ خریده بود من نمی‌خوام قیافه اشو ببینم در ضمن قرض و بدهی زیاد داریم . اینم بگم یه ماه نشده که قهر بودم خونه بابام چند روز موندم بخاطر چی بخاطر اینکه سرزده رفتم سر خونه نصف و نیمه که ساختیم دیدم نشسته داره تریاک میکشه اونم اصلا نیومد دنبالم فقط گفت بخدا نمی‌کشم و اینا کارگر داشت میکشید باور کردم اونم باز خودش نیومد دنبالم مامانش و خواهرش اومدن بدون حرفی فقط نشستن و آخرش گفتن بریم منم اومدم . چیکار کنم خودش میگه افسردگی دارم منم هزار بار بهش گفتم بریم دکتر روانشناس چیزی قبول نمیکنه روانی شدم خوشم نمیاد ازش دیگه