هم عاشق اینی که یه موجود کوچولو و بانمک رو داری بزرگ میکنی هم از اینکه هیچ وقتی برای خودت نداری و حتی کارهای ساده ای که هر انسانی نیاز به انجامش داره رو نمی تونی برای خودت انجام بدی واقعا اذیت کننده است
مثلا من فکر میکنم بعد از اینکه بچه ام بزرگ شد حتما باید مدتها زیر نظر دکتر گوارش باشم تا دوباره به تنظیمات اصلی برگردم
نه می ذاره غذا بخورم نه می ذاره دستشویی برم 😅😅😅
مادرم بهم میگه تنها دلیل زندگیمی ، این یعنی بچه تون میشه امید تون
من یه چیزایی از خودم فهمیدم که قبلا باور نمیکردم هستم
نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه
اما واقعا یه روی دیگه از خودم برای خودم رو شد
دعا کنین منم ازدواج کنم و تجربه کنم این حس و
تنها دلیلی که من زنده ام بچمه
اینکه دوست دارم زندگی کنم
یعنی مجبورم
محکومم به زندگی بخاطر بچم
خیلی خستم
الان دلم میخواد داد بزنم
میخوام بلند گریه کنم
یکبار رفتم دستشویی گریه کردم
الان اشکم از بغل چشمام داره میریزه
نمیخوام ببینه
وقتی میبینه میگم پشه رفته
ای خدا به بزرگیت قسمت میدم دلم شکسته دستمو بگیر
دقیقا منم همینطورم
یعنی اولویت اول تا ده هزاااار بچمه
بعد خودم
خدا میدونه اگر غذا نخوره منم نمیتونم بخورم
چند روز پیش دستشو به بخاری سوزوند خدامیدونه بس که حرص خوردم و تو فکر دستش بودم دست خودمم با آبجوش سوخت
پماد میزدم به دستش گریه میکرد میسوخت به دست خودمم میزدم تا دردشو بفهمم الهی بمیرم
بعد که میدید به دست خودمم میزنم با همون اشکاش میخندید ذوق میکرد دردش یادش میرفت
خداییش یه چیز عجیبیه
