امروز خیلی ذوق داشتم، همه چیز رو آماده کردم تا همسرم بیاد و ذوق داشته باشه بدونه که من چقدر دوسش دارم،
بعد آخر داشتیم با هم حرف میزدیم همسرم گفت من اگ کسی بگه خواهرم یا مادرم چنین کاری کردن و با کسی حرف زدن میرم سیر و پر طرف رو میزنم ولی مطمئن مطمئنم به هیچ عنوان چنین کاری نمیکنن
بعد گفت حالا تو میتونم وقتی رفتیم خونمون بچه اوردی طلاقت بدم بندازمت بیرون از خونه ، ولی دوست ندارم کسی چنین بلایی سر دخترم بیاره،
بعد گفت حالا تو رو کار ندارم میخوای بری سمت چنین چیزایی یا نه
من میدونم، من واقعا نمیخوام خودمو با خانوادش مقایسه کنم ، مادر و خواهرش واقعا آدمای خوبین ولی یه جوری دربارم حرف زد خیلی ناراحت شدم
یعنز فک میکنه ممکنه من یه روزی بهش خیانت کنم و اینجوری بشم.
خیلی خیلی خیلی زورم اومد راستش
الانم همینجوری اشکام میریزن
اینهمه واسه این مرد زحمت کشیدم
اینهمه از خودم گذشتم که اونو خوشحال کنم
اینهمه با خانوادم جنگیدم تا اونو از دست ندم ولی الان ازش بدم اومد
بچع هامن واقعا دختر خوبیم
ولی همسرم به سگ تو خیابون بیشتر از اعتماد داره😭😭😭😭💔🖤
فک نکنم بتونم با این بی اعتمادیش بسازم
چون هر باری که باهام اینجوری حرف میزنه باورتون نمیشه ولی از درون قلبم تیکه ایکه میشه
چقدر واسه خوشحالیه این مرد تلاش کردم
چقدر از خودم گذشتم
باور نمیکنید ولی من خیلی کارا کردم تا الانشم زندگیمون سره جاشه
من فقط 19 سالمه و یه تنه باید جلو مامان و بابام کنایه هاشون، حرفای بقیه، مشکلات استرس ها وایمیستم ولی یه شک همسرم منو نابود میکنه
تمام انرژی من تموم میشه برلی ادامه
چون میدونم واقعا من شایسته ی شنیدن این حرفا نیستم🖤
الانم رفت
و اینکه عقدیم
بعد کفتن حرفاش من کلا ماتم برده بود با خودم میگفتم یعنی فک میکنه ممکنه یه روزی بهش خیانت کنم
بعد میگفت چیه تو فکری که رفت
از اینکه 100 رو واس چنین کسی گذاشتم از خودم بدم میاد
میدونه من از این حرفا و شک ها متنفرم ولی 💔
باور نمیکنید، ولی من فقط یه شاد دارم با نی نی سایت، هیچ برنامه ی دیگ ای ندارم
چقدر زود صبحم شب میشه🖤💔
دلم خیلی شکست چون تمام تلاشمو برای این مرد کردم😭😭😭