دو هفته س خانواده ی شوهرم هوار شدن خونم
این میره اون میاد کلافه شدم امروزم برادر شوهرم
تو اتاق پسرم خوابه نتونستم برم کلاه بچمو با چترش
بیارم بچم تو این هوای سرد و بارونی بدون
کلاه و چتر رفت اشکام بند نمیااد لعنت به این زندگی
حالا حالاها باید تحملشون کنم😭