شب سختی بود
باادمای عصبی و عقده ای همنشین بودم خیلی سخت گذشت
امشب شب شلوغ و در کل به یاد موندنی بود ولی خیلی شلوووغ
تکراری و خسته کننده بود
شب خوبی بود خداروشکر
خاله بی نهایت عقده ای وعصبیه
رفتم خون پایین تایک ربع تو اتاق بود روتختی خوابیده بود رفتنی بدرقه نکرد هی می‌گفت زود عکس بگیرید تموم شده سرسفره صحبت نکنید.....جلوسوهرم خجالت کشیدم
شب تکراری ده روزه دبیمارستان بستری ام
شب خوبی بود مثل بقیه شب ها😊
امشب خوب بود اما جای خالی عشقم که پادگان بود بدجوری تو چشم بود دلم خیلی هواش و کرده و میکنه عجیب جاش خالی بود بمیرم برا تنهایی امشبش دورش بگردم
وحشتناکی بود😭بچم نزدیک بود خفه شه😭
بعد رفتیم سمت خانواده شوهرم اونجاخوش گذشت
ولی مادرشوهرمم عقده ایه یکم کرم ریخت
خدایا شکرت.....
امشب شب خیلی خوبی بود و واقعابهم خوشگذشت
خالمم ازهمه عقده ای تر دعواکرد بازنداییم ح ورابه من غذاداد کلا پاچه میگرفت
شب شد ومن موندم و خودخوریام بچه ها خیلی ناراحتم کاش نمی‌رفتیم جایی خونه میموندسم بهترازادمای عقده ایع
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز