بچها من شش سالی میشه ازدواج کردم خیلی با شوهرم جر و بحث داشتیم بخاطر اخلاق و کارهای شوهرم خانوادم دل خوشی ازش ندارن و میگن بخاطر تو و بچت تحمل میکنیم
( حق دارن ولی شوهرم داره جبران میکنه یه جورایی خیلی بهشون احترام میذاره چندبار کارشون گیر کرده بود شوهرم بهشون کمک کرد و...)
تو این شش سال من سه چهار بار قهر رفتم خونه بابام اخرین بار پارسال بود الان ۸ ماهی میشه برگشتم سر زندگیم خداروشکر خوبیم مشکل من اینه که خانوادم خیلی دید منفی نسبت ب شوهرم دارن و من هرچی جلوشون وامیستم بازم دست بردار نیستن و با حرفاشون حالم بد میشه
مثلا میگن شوهرت دوستت نداره دلش برات میسوزه باهات زندگی میکنه یا میگفتن اینکه بهت برگشته منتظره بچت دوساله بشه تورو از خونه بیرون کنه طلاقت بده بچه رو ازت بگیره بخدا شب تولد دوسالگی بچم تا صبح حالم بد بود منتظر بودم یه واکنشی ازش ببینم تا دعوا راه بندازه و اون حرفشون درست شه که خداروشکر مشکلی پیش نیومد
یا مامانم میگه شوهرت که همکار خانمش بهش زنگ زده گفته جانم بهت خیانت میکنه دوستت نداره چون به تو جان نمیگه میگم مامان به منم میگه حالا ب اون خانم هم گفته میگه نه من نشنیدم ب تو جانم بگه اگر من جای تو بودم طلاق میگرفتم...
بخدا دیشب فقط میخواستم گریه کنم
نمیدونم چیکار کنم