برین تاپیک های قبلیمو بخونید
همشونو تو تنهایی خودم مینوشتم با گریه با حال بد
همیشه تنها بودم
شوهرم هیچ حسی بهم نداشت
همیشه ولم میکرد خونه مادرم
من از روی تنهایی زیاد رفتم تو گروه تلگرام دانشگاهمون و چندتا دختر و پسر باهم تو تلگرام بودیم و چت میکردیم
چیز بدی نه
همون رومرگی و درسی و حرف هلی خنده داره
خیلی خوب بود
از افسردگیم در اومدم به زندگی امید وار شدم ،جنگیذم واسه هذف هام
شوهرم فهمید
زندگی رو واسه من جهنم کرده
چب میره راست میره میگه خیانت کار
من ازش متنفرم
نمیتونم عاشقش بشم
خیلی اذیتم کرد
الان شده عاشق پیشه
باهام اصلا رابطه نداشت
الان روزی دوبار سه بار میخاد
من چیکار کنم خدااااا
چقدر سخته نخاستن
بخدا اگه کسی رو نخاین رابطه جنسی مثله شکنجه