2777
2789

اخه امروز یه ذره کار داشتم بعدش اومدم خونه بدو بدو سیب زمینی سرخ کرده درست کردم بعدش دیدم دخترمو اورد خونمون (همسایه ایم باهم) گفت که اره بهش ناهار دادم ولی گریه میکرد نمیخابید آوردمش

بعدش شوهرم اومد سفره رو پهن کردم یه دو لقمه خوردم زنگ زد که اره من چلو خورشت درست کردم بیا بخور شوهرمم از خدا خواسته پاشد رفت من موندمو سیب زمینی هام 

ای کاش مادر منم نزدیکم بود ولی خیلی دوره ۱۸ ساعت ازم فاصله داره 


بار اولشونم نیست خیلی وقته همینن خیلی ناراحت میشم نمیدونم چیکار کنم از دستشون🤦‍♀️

شاید اون عنکبوتی که توی اتاقت بود و تو کشتیش بهت به چشم یه دوست نگا میکرد👀🍃

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نیاز نیست دعوا کنی، شما هم میرفتی. یا به شوهرت میگفتی برای منم بیار. اینجوری عادت میکنن و فکرمیکنن برای شما مهم نیست. 

اون امتحانی که تو مدرسه به خاطر کم شدن نمره ش کلی غصه خوردیم و از این و اون حرف شنیدیم الان کوووچکترین اهمیتی واسه مون نداره!!! چندسال دیگه نظرمون نسبت به امروز هم همینه! پس بی خیال!!! هرچی آرزوی خووووبه مال ما :)

جمعه ها دیگه ناهار درست نکن بزار برن اونجا بخورن خودت هم به کارهات برس بعد دوهفته دیگه شوهرت هم تحویل نمیگیره

***میشه لطفا برای حاجت روا شدنم یک صلوات بفرستید***[انشاالله که به هر آن چه میخواهی برسی]

اصلا مهم نیس ، مهم اینه سیب زمینی داشتی بخوری و سیر هم شدی😁

روی قبرم بنویسید؛که از شهر وفا آمده بود...هیچکس هیچ نفهمید چرا آمده بود...بنویسید؛ نفهمید کسی دردش را...هیچکس درک نمی‌کرد دل سردش را...بنویسید؛ که یک عمر خدا را کم داشت...بنویسید؛ که از خلقت خود هم گله داشت...بنویسید؛ که همواره،غمی پنهان داشت... بنویسید؛به تقدیر خدا ایمان داشت

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز