یادمه دوسه سال پیش حال روحیم خیلی بد بود شوهرمم درگیریه پروژه بزرگ بود نخاستم تو خرج بندازمش
یه تیکه طلا فروختم یک عالم خرید کردم خیلی ازخریدای اون سال هنوز نپوشیدم درحد جنون لباسو کیفو کفش گرفتم ویه تعدادی ام ظرفو ظروفو پتو مسافرتیو حدود یه ماه درگیرخریدو انتخاب بودم وپستچی هرروز بسته میاورد
حرکت خوبی بود بهش نیاز داشتم وگرنه دراون شرایط بد روحی دیوونه میشدم ...