بیاین داستان زندگیمو بگم داره قلبم پاره پاره میشه

اوخی🥺

خیلی سخته

اون اگر بگیر بود همون موقع میگرفت زنگیتو بچسب ،بچه ای که اوردی لاید مسئولیتش رو‌گردن بگیری اون نخواسته به دنیا بیاد که تو اوردیش و مسئول ابروشم هستی 

پس فردا بزرگ شه میزنن تو سرش که ننت باباتو ول کرد رفت دنبال عیاشی خودش 

شوهرت خوبه؟

زود تصمیم گرفتی 

میشه جواب این تاپیک منم بدین 🥲

با پسری آشنا شدم خونه و ماشین نداره ۲۸سالشه با هم می‌خوایم بسازیم زندگیمون رو منم ،هم شرایط اون هستم دو تا مون شاغلیم هشت ماه همو داریم میبینیم قبلش هم چند سال مجازی بوده(که حضوری همو نشد ببینیم )، این پیام رو  یه هفته پیش براش فرستادم :  



پیام من این  بود👇👇👇



سلام (اسم شخص) خوبی ؟یه حرفی رو میخواستم از چند روز پیش بهت بگم  اونم این بود که اگه تو قصدت با من  ازدواج نیست یا اینکه فعلا نمیخوای ازدواج کنی بنظرم خیلی صریح بهم بگو من ناراحت نمیشم ،چون منم می‌خوام مسیر های زندگی خودمو طی کنم ،به امید تو نمونم اگه قصد ازدواجی با من نداری .بلاخره هر آدمی قدرت انتخاب داره و اختیار داره برای تصمیماتش ،مامانم امروز بهم گفت چرا هر خواستگارت رو رد می‌کنی نهایت یه سال دیگه میتونم با مجرد بودن تو کنار بیام اینو مامانم امروز بهم گفت بلاخره اونم حق داره با گفتن این حرفش چون بچش هستم و نگران آینده بچش هست ،راستش گریه های تو بی جهت نبوده گریه هات بخاطر یه ترس هایی هست که بیشتر اوقات سر بسته بهم میگی و  دلیلش رو کامل  بهم نمیگی ،الان هم من خوشحال میشم که جواب این سوالاتم رو بهم بگی  اگه ممکنه بهم بگو  ناراحت نمیشم ،الان هم‌ از گفتن این حرفام حس خوبی دارم چون سبک شدم که گفتم چون بلاخره هر آدمی مسیر زندگی خودش رو داره و با ارزش ترین داراییش که عمر و زمانش هست ،رو باید کنترل کنه و برنامه های آینده اش رو پله پله بسازه چون اگه قدر زمانش رو ندونه زمان هیچ وقت به عقب بر نمی‌گرده و بعدش فقط ناراحتی باهاشه





✅اونروز بهم زنگ زد گفت نه من اینجوری نیستم و قصدم ازدواج هست .





🍀 هشت ماه همو ماهی دو بار داریم میبینیم ،دیروز بهم گفت برای یلدا میام پیشت یلدا که فردا  هست حالا امروز از حرفاش فهمیدم که نمیاد پیشم آخه گفته بود که مثلاًیلدا  12شب میاد پیشم یک و نیم شب می‌ره چون 12شب میرسه شهر ما (یازده شب کارش تعطیل میشه )چون اون تهران هست من یکی از شهرستان های تهران ،حالا امروز گفت نمیاد منو ببینه بهش گفتم چرا گفت حقوقمو ندادن ولی خب من یه چی فهمیدم دیشب که باهاش حرف زدم که گفت میام ببینمت تو حرفام گفتم دومادمون منو بیاره تو میدون شهرمون فکر کنم نخواسته دومادمون رو ببینه آخه گفت نه نه دوماد تون رو نبینم چون خجالت میکشم ،حالا بنظر شما همچین آدمی قصدش ازدواج هست ؟ تو رستوران کار می‌کنه گفت فردا شب براتون کباب می‌فرستم با تپسی  چون مهمون یلدا دارین دومادتون و خودتون هستین  گفتم نه کباب نمیخواد از حقوقت کم میکنن قرار بود وام بلو بگیره پولاتو خرج نکن الکی



چرا این پسر آخه اینجوری می‌کنه ،از طرفی اگه قصدش ازدواج نباشه و من بگم که خواستگار دارم میگفت ازدواج کن ولی اینو نگفته ،از طرفی هم احساس میکنم همش اعتماد بنفسش پایین هست خیلی پایین که منو همیشه تو شُبهه میندازه

اگه شوهرت خوبه مشکلی تو زندگیت نداری اون بچه گناهش چیه بخواد بدون مادر بزرگ بشه 

اون اقا پسر اگر بگیر بود همون اول میگرفتتت از همه جا بلاکش کن بشین برا بچت مادری کن نزار دربدر بشه 

فکر نکن اگه طلاق بگیری و با اون ازدواج کنی خوشبخت میشی ، چون حق شوهرت و اون طفل معصوم این نیست که به خاطر اشتباه یه ادم دیگه و اینکه حاضر نشده به وقتش بیاد خواستگاری زندگیشون خراب بشه 

👌👌👌👌آها 

خب حق دارن دیگه شما عجله کردی نباید وقتی یه رابطه تموم نشده بری تو رابطه دیگه 

اون پسرم الان فقط میخواد زندگیت رو بهم بزنه 

وگرنه اون موقع خیلی راحت نمیگفت برو خوشبخت بشی 

شرایط نداشت نهایت می‌گفت فعلا نمیشه بهم فرصت بده 

اون به نظرم الان فقط دنبال اینه ازت انتقام بگیره 

به فکربچت باش و به اون بگو یه بار دیگه زنگ یا پیام ببینم ازت شکایت میکنم 

داری آبروی خودت رو دستی دستی می‌بری برای یه آدم دمدمی مزاج 

تو طلاق هم بگیری اون عمرا باهات ازدواج کنه