سلام خیلی حالم بده
با یکی آشنا شوم در یک شهر دانشگاهم چون دانشجو باید میرفتم می اومدم دیشب بهم گفت حضوری میخوام برم تهران اونجا کارهست میخوام بابام که مشکل قلبی داره دکتر گفته اونجا هوا خوبه اونجا بریم در حالی که خودش چندتا برادر داره بعد بهم گفت در حاضر با مدیرم دعوام شد میخوام برم تهران گفت سیکارتی که شماره اش رو داری میخوام بشکنم چون خیلیا شماره ام دارن گفت حلالم کن
من همینجوری ترک کرد دوماه باهم بودیم همش خاطره ساختیم وقتی گفت اصلا بهانه نگرفتم ساکت شدم دلم گرفتت