سلام بچه ها خوبین خوشین؟
بچه ها قضیه از این قرارع که سه هفته پیش خونه مادرهمسرم بودیم که خواهرشوهرم بهم گف یلدا رو چیکار میکنی میری خونه مامانت آره؟ گفتم نه احتمالا میایم خونه شما اینجا
.((خواهرشوهرم سنش زیاده و مجرده با مادرشوهرم زندگی میکنه۲نفرن پدرهمسرمم فوت شدن))
گف عه آها ما میخواستیم بریم خونه فلانی((یکی از اقوامشون)) گفتم شما برین خونه مامانت ماهم بریم اونجا
منم گفتم عه باشه عزیزم چه اشکالی داره راحت باشین هرجا که دلتون هست اونجا برین بعد شوهرم اومد دوباره پیش اون حرف انداخت..اما اینسری یه جور دیگه گف
گف یلدارو شما چیکار میکنین اگه میاین اینجا که هیچ ما بمونیم خونه همه دورهم جمع بشیم زنگ بزنیم خواهر بزرگه اونا هم بیان...اما اگه نمیاین ما بریم خونه فلانی اقوامشان
شوهرم گف ما میایم اینجا همه میرن خونه بزرگترشون
((بچه ها ما یکسال خونه مامانم اینا میریم یکسال خونه مادرشوهرم اینا))
خلاصه خواهرهمسرم گف تصمیم بگیرین بهمون خبر بدین
ما گفتیم باشه
بعدش یک هفته پیس زنگ زد بهم که چیکار میکنین میاین یا نه...منم دیدم دلش نیست ما بریم میخوان برن خونه اقوامشون گفتم عزیزم شما راحت باشین بخاطر ما شما خونه نمونین امسالم حالا اینجوری شد چه اشکالی داره برین خوش باشین ما یه روز دیگ میایم یلدایی میگیریم باهم
باز چیزی نگف گف تصمیم بگیرین خبر بدین ما هی میگفتیم اون میگف تصمیم بگیرین خبر بدین
این یک هفته رو هی هرروز زنگ زد و منم جواب تکراری رو دادم که بخدا من نمیخوام کسی بخاطر ما دردسر بیوفته یا برنامه هاش بهم بریزه شما راحت باشین ما خونه خودمون میمونیم
گف که پس تنها نمونین برین خونه مامانت اینا گفتم ما خونه خودمون راحتیم امسالم بمونیم خونمون چه ایرادی داره مهم اینکه به همه خوش بگذره من هرجا ک شوهرم باشه اونجا خوشم اونم گف قربونت و فلان و خدافظی کردیم
منم اصلا ناراحت نبودم گفتم خب اونم مجرده دوس داره بره جایی مهمونی همیشه ک نمیشه اونا میزبان باشن ما بریم..
حتی دور روز پیش تاپیکشم زدم گفتم ک خونه خودمونیم و لباس انتخاب کردم اینو میپوشم و فلان .ب همسرم لیست خرید دادم ک بگیره ژله و دسر و کیک و این چیزا اضافه تر درس کنم
حالا امروز صب خواهرشوهرم باز زنگ زده که تصمیمتون چیه میاین یا نه😐
اما اینسری گف ما بخاطر شما دردسر نمیوفتیم تو اگ بیای زنگ میزنم خواهر بزرگه با خانوادش بیا دور هم باشیم اینجوری که گف منم فک کردم دیگ تعارف نمیکنه حتما پشیمون شدن از رفتن خونه اقوامشون گفتم برا ما فرقی نداره خیلی اصرار کرد آخرش گفتم باشه فردا میایم
ببخشید زیاد شد ادامه رو تایپ میکنم الان