یه کارگر جدید چن وقته اومدبینمون خیلی باکلاس و خوشگله همش راجبش بچش حرف میزد بعد امروز صبحی گفت بیاید عکس بچم رو نشونتون بدم اینجوری دراز کشید چقدر نازه منم مث خنگا گفتم بچه کوچولوها همه جوره نازن عکسش رو نشون داد یه مرد دو برابر خودش بود پر ریش و پشم از دهنم پرید گفتم این بچه نیس همه مسخرم کردن از صبحه دیگ با من صمیمی رفتار نمیکنن احساس میکنم فکر کردن خیلی عقب موندم