یه رستوران کوچیک دارن
من شوهرم راننده ی اوناست سر ماه باهاش سرویس هارو حساب میکنن
یه بار خواهرم زنگ زد ۶۰ هزار بیشتر حساب کردین
درحالیکه که وقتی حساب کردیم اونا اشتباه کرده بودن
ولی خاله م و داییم دارن خونه میسازن
مادرم یواشکی برای خودشون و کارگرا غذا مجانی میفرسته
امروز بهش گفتم من دخترتم شاغلم دوتا بچه دارم همش مریضن یه بار نگفتی بیا دخترم یکم غذا ببر نمیرسی غذا درست کنی
ولی هر چندوقت یه بار ده پرس غذا برای کارگرای خاهر بردارات میفرستی
میگه مال خودمه رنج خودمه تو گوه میخوری دخالت کنی
خدایی تا کی من اولویت آخرم برای مادرم