تاپیک قبلیم دیشب تعریف کردم
خلاصه ش اینه که خواهرشوهر من مدام سر از خود تصمیم میگیره و ما را هم تو عمل انجام شده قرار میده و میخواد هرجا اون رفت ما را هم دنبال خودش بکشونه.
امسال قرار بود یلدا منو شوهرم خونه بمونیم
ولی از دیشب چندین بار زنگ زد که بیاین باهم بریم خونه مامان اینا هرچقدم میگفتیم نمیایم قطع میکرد باز یه ربع بعدتر زنگ میزد که حالا امسالا بیاین سال بعد برین اونطرف ینی پیش خانواده من منظورش بود. خلاصه گفتیم نمیایم و اون گفت ما میریم پس.
باز امروز صب زنگ زده که ما ماشینمون خراب شده و بیاین بریم که ما را هم ببرین!!
واقعا چند روزه بخدا اعصاب برام نذاشته. شوهرم گفت چیکار کنم با نارضایتی گفتم باشه ولی واقعا ناراحتم.
ترخدا بگین چی بگم بهش چون واقعا این حرکتش که ادمو مجبور به کاری میکنه بدجور سر دلم گیر کرده میخوام به محضی که نشست تو ماشین یه تیکه بهش بندازم که حداقل دلم اروم بگیره ترخدا بگین چی بگم هرچی فک میکنم هیچی به ذهنم نمیاد از بس عصبیم.