خلاصه بگم داداشم و زنش جدا شدن و زنش نخواست بچه رو همون سال ازدواج کرد و هنوز بچه دار نشده حالا بعد ۴ سال امده بچه رو میخواد
من خیلی به بچه وابسته شدم میرم مدرسه مادرش خودم جا میزنم و بچه منو عمه صدا نمیکنه اسمو میگه
حالا من چیکار کنم
من از بچه میپرسم میگه نمیخوامش ولی میترسم ته دلش بخواد بلاخره مادرشه
نمیدونم چرا حقو بتو میدم
درسته مادرشه ولی تو حق مادری داری گردنش
باز بچه خودش باید تصمیم بگیره
بعد اينهمه سال ياد بچه اش افتاده
تابیست سالم بزرگش کنی بالاخره خون رو میکشه مادر یه حکم دیگ داره میره سمتش ازماگفتن دیدم که میگم
داداشت مگه نیس ؟
من جای داداشت باشم بچرو نمیدم اول ک حضانت با پدر دوم اونموقع ک طلاق میگرفت و بچه رو نمیبرد باید ب این مسئله هم فک میکرد، الان ک بچه دار نشده و نداره ب هر دلیلی اومده ببرتش؟.تو این چهار سال می اومد سر بزنه بهش؟
اصلا حتی یه بارم نیومد و الانم نمی دونم چی شده واز کجا شماره امو پیدا کرده زنگ زده که میشه بیاریش حتی به خودش زحمت نمیده بیاد
داداشم پرستاره و وقت نمیکنه بچه رو بزرگ کنه یا ببره مدرسه یا درس یادش بده
دلت می خواد خوشحال باشه. حتی مادر واقعی هم معمولا این میزان از از خود گذشتگی رو نداره که بگه من مهم نیستم. مهم اینه که خودش خوشحال باشه و بعدا پشیمون نشه.
به خاطر خود بچه امیدوارم مادرش منصرف بشه و بچه با شما بمونه. چون با این طرز فکر قطعا خوشبخت و خوشحال می شه.
