من همیشه اون بچه وسطی بدبخت بودم
هیچوقت محبت ندیدم کسی بغلم نکرد کسی بوسم نکرد کسی نوازشم نکرد همیشه مهربونیا واسه اخری بود نگرانیا واسه اولی
همیشه سر دختر بودنم تحقیر شدم که چرا تحقیر شدی
پدر مادرم هر روز هر روز میگفتن خوشبحال فلانی دختر نداره
حتی وقتی من قراره به دنیا بیام میخوان من و بدن عمه ام که بچه نداره که پشیمون میشن همیشه میگن پشیمونیم کاش میدادیمت دختر میخوایم چکار در صورتی که بخدا همیشه مظلوم بودم و کاری به کسی نداشتم همیشه تحقیر شدم
الان ۲۱ سالمه
هیچ حسی به خانوادم ندارم همش میگن میدونیم تو بدت ازمون میاد خودشونم میدونن میگن تو از ما متنفری
از خواهرمم متنفرم
ولی هیچی نمیتونه جای حسرتامو پر کنه