حس و حال همه بیت ها ریخت به هم
شوق تماشای نگاهت مرا ریخت به هم
عهد کردم که دگر باره اسیرت نشوم
ناگهان دیدمت و حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم که بیایی دیگر این دل خام نمیشود
عاقبت آمدی و فرضیه ها ریخت به هم
در کنار تو قدم میزدم و دوروبرم
چشم ها جفت شد و قرنیه ها ریخت به هم
بغض کردیم و وقت خدا حافظی رسید...
رود چشم جاری شد و ثانیه ها ریخت به هم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق
تو چه کردی که زندگی ساده ما ریخت به هم ؟
روضه خوان خواست که از غصه ام یاد کند
برگه ها پاره شد و اشکه قلم ریخت بهم
رفتی و غمت شعله به جانه قلم انداخت
دل ما تنگ شد و قافیه ها ریخت به هم
«محمدمهدی شامی »