من با یکی تو رابطه بودم بخاطر اینکه خودش نخواست همه چیو بهم زد منم اصلااا دیگه بهش فکر نکردم حدود دو ماهه
بعد دیشب خواب دیدم انگار تو یه زیارتگاهی بودیم این آقا اومد جلو همه بهم گفت بیا کارت دارم منم چون از دستش ناراحت بودم بغض کردم گفتم نمیام هی اسرار کرد منم گفتم نمیام وقتی رفت پشت سرش رفتم یهو وایستاد برگشت طرفم دیدم موهای سرش انقدر سفید شده خودش انقدری شکسته شده بود بهش گفتم دیدی اومدم میخواست باهام حرف بزنه بیدار شدم