@soohii @cdhjkj سلام عزیزان اول ازهمه بگم ببخشید اگه دیشب باعث بدحالیتون شدم (برید تاپیک قبلی روبخونید)دیشب به حرفاتون گپش دادم اول ازهمه لباسمو عوض کردم چونمن همش مشکی میپوشم شوهرمم هی غرمیزد ومیگفت هروقت من مردم بپوش.نصف شب بود وقتی رفت دیگه نمیتونستم غذای خوب درست کنم یکم شیرینی گذاستم و پنکک درست کردم و چای خوشرنگی دم کردم ومنتطر موندم ساعت دوشب بود که اومدم راستش خیلی ناامید بودم هی میگفتم نمیاد وقتیاومد دید تو آشپزخونه منتظرسم کلا شاخ دراورد.گفت چرانخابیدی گفتم میخام حرف بزنیم دیدم یکم خرت وپرتم خریده اومد توآشپزخونه همینجوری نگام کرد یهو محکم سرمو بغل کرد و گریه کرد وهی له خودش فحش میداد نمیدونم دستم بشکنه واینا بعد نشست رو بروم گفت تو میخای من چیکارکنم هرکاری بگی اونو بکنیم میخای بریم فردا خرید خودت به سلیقه خودت برام لباس بخرم میخام باشکاهم برم .راستش یه لحظه دلم براش خیلی سوخت ناخواسته دلم خپاست برای باراول خودم بغلش کنم اینبار نه احساس ترس داشتم نه نفرت .گفتم مهدی میخام یه فرصت به زندگیمون بدم میخام عوض بشم تپاین مدت من خیلی اذیتت کردم میخام جبران کنم برات اونم هی نگام میکرد گریه میکرد یکم که اروم شد مثل بچه کوچیکا برگشت گفت الان دیگه باهم توی یه اتاق میخابیم😐😂 فقط اینو بگم نی نی سایتیا باعث شدن ازراه اشتباه برگردم مرسی ازهمتون بابن راهنماییتون