2777
2789

یا منظوری نداشته بنظرتون ؟؟ خواهر شوهرم شام دعوت کرده بود شوهرمم دیر اومد مریض شده کنار بخاری خابشش برد البته داامادشون نیست جلوی تلویزیون بودم دیدم مادر شوهرم شوهرم صدا میزنه میگه پاشید برید ماشینت جلو دره فلان بهش سر بزن منم اومدم بالا سر وهرم هعییی صداش میزدم خواهر شوهرم ههیی میگه بزار بخوابه فعلا کاریت نباشه !!! حالا خودش خونه ما اومدنی تا دیروقت. میشینه مادر. شوهرم میگم عا؛؛؛ بیشتر از خونه دخترش هم خونه ماست اعصابم خورد شد

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

میترسیده خودش مریض بشه

یا میخواسته چیزی به خواهرشوهرت بگه در حضور شما شاید نمیتونسته

کاربر قدیمی. [ هارمونی ] دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهم شد كوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود برد   من پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين  مي نوازد، آرام، آرام.    پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

خخ 

من بعد چندسااال رفتم خونه خواهرشوهرم

مادرشوهرم یه جوری غیرمستقیم همش غذارو از جلوی من برمیداشت 

هی میگفت خوردی نمیخوای دیگه؟

کشت خودشو

جمله ی چرا انقدر زود ازدواج کردی؟ به اندازه ی جمله ی چرا ازدواج نمیکنی؟ زشته! جمله ی سومین بچه رو میخواستی چیکار؟ به اندازه ی سوال چرا بچه دار نمیشی ناراحت کننده اس! به اسم روشنفکری در زندگی دیگران دخالت نکنید🙏

شاید چون مریض بوده و خوابش میومده از سر نگرانی گفت برو. که مثلا خونه بخوابه

"انزوا را به وابستگی ترجیح میدهم. وقتی وابستگی از بین رود، انسان وارسته می شود" "ملتی هستیم که هنوز خشنونت رو مردونگی، حماقت رو نجابت، شادی رو هرزگی، دزدی رو زندگی میدونیم؛ راه درازتری تا انسانیت داریم. و راه دراز تری تا آرامش و عشق..." "مدرسه که میرفتیم، هربار که دفتر مشقمون رو جا می ذاشتیم معلممون میگفت: مواظب باش خودتو جا نذاری! ما می خندیدیم و فکر می کردیم نمیتونیم خودمونو جا بذاریم! بزرگ که شدیم بارها و بارها خودمونو جا گذاشتیم؛ توی یه کافه، توی یه خیابون، توی یه شعر..." 

ناراحتی نداره دلش سوخته برای پسرش گفته پاشو برو خونتون ،بخواب 

ما هم از این حرفها ی خودمونی بی تعارف با بچه ها مون می‌زنیم اما خب عروس و دوماد از همین زندگی راحت و ساده ،زود میر نجن

سراسر زندگی من معجزه بود 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز