20ساله که دارن باهم زندگی میکنن از همون اول بابام سخت عاشق مامانم شده و با عشق ازدواج کرده ولی مامانم بدون هیچ علاقه ای صرفا چون بابام پسر خوبی بوده باهاش ازدواج کرده حالا توی این 20سال با تمام مشکلات و سختی های بابام مامانم ساخته
بابام 3سال بعد ازدواجش ورشکست میشه یه عالمه طلبکار پیدا میکنه از ترس زندان نرفتن فرار میکنه یه شهر دیگه با بی پولی و بدبختی مامانم پا به پاش میره بعد بابام معتاد میشه باز مامانم پاش میمونه تا خودش ترکش میده بعد چندسال شهر غریب تنها زندگی کردیم بدون هیچ تفریح و مهمونی و... باز مامانم تحمل کرد الان با طلبکار ها تسفیه شده برگشتیم شهر خودمون چقدر اینجا با بی پولی و بدبختی سختی کشیدیم باز مامانم تحمل کرد قشنگ توی تمام این سختی ها پابه پاش اومده
اما از اون طرف هرموقع که دعواشون میشه قشنگ هرموقع مامانم به بابام میگه دوستت ندارم ازت خوشم نمیاد طلاق میخواااام بعد دوباره باهم آشتی میکنن....
به نظرتون مامانم واقعا دوستش نداره یا داره الکی میگه؟
ممکنه زنی در این حد شوهرش دوست نداشته باشه بعد همه سختی ها رو تحمل بکنه؟
آخه به منم همیشه میگه علاقه منو بابات یک طرفه هست من دوست دارم ازش طلاق بگیرم😕