کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

صفحه ۱۳۹ این پست برای پیوستن به گروه ایتا هرکی خواست بیاد درد و دل کنیم 

ابراز پشیمانی چه فایده ای داره

خداروشکر خواهرم معلم شد دوباره ازدواج کرد دوتا دختر ناز خدا بهش داد زندگیس عالی  شد

مادر من در ظاهر مثلا خودش رو صبور نشون میداد.. ولی منو که میزد هیچ، همیشه پشت سرشون بد و بیراه میگه..... پشت گدرم هم حرف می‌زد، این باعث شده که من الان بالای 30 سالمه شاید تو این سی سال به اندازه ی100 کلمه هم با پدرم حرف نزدم، باز جالبیش اینه میگه تو بدی.. شما با پرتون چرا حرف نمیزنید؟ چی بگم من، من دچار یه ترس و اضطراب شدم 

من شدید در فقر دست و پا میزدیم تا دهم دبیرستان فقط یک بار یک نفر مانتو شلواری برام خرید.  

قبلش همون خانم کهنه دخترشو که یکسال ار من بزرگتر بود برام می آورد 

خیلی گرسنگی کشیدم تو مدرسه بی نهار بی صبحانه لاغر 

ببخشید ک اینطور میگم اما خیلی بی‌شعور و نفهمه شوهرت خانواده من از آدمای سرشناس شهرن لای پر غو بزرگ شدیم اما الان نزدیک س ساله ورشکست شدیم با یکی از فامیل نزدیک عقد کردم وضعشون قبلا افتضاح بود الان بهترین نسبت ب قبل زیاد با هم اوکی نیستم اما تا الان هر چی هم گرفته باشه برام یا ازش بخوام رو تو سرم نکوبید 

حتی چن بار  یواشکی ب بابام پول میده یا داداشم ک سربازه براش پول می‌فرسته و دم نمیزنه

همه ی ترومایی از گذشته دارن حالا چ پولدار بودن یا نبودن اما بلاخره ک گذشت باس تلافی گذشته رد دربیاریم چ با پول چ محبت یا هر چیز  دیگه ایی

خدا هدایتش کنه نمن مادرم برای پدرم هم زن خوبی نبود سر هیچو پوچ ابروش رو میبرد

ب خاطر بی پولی تنها تیکه طلایی ک داشتم انگشتر نامزدیم بود ک چند روز پیش ب خاطر بابام و برای نون شب فروختمش پول ریختم حساب بابام باز میگم عیبی نیست فقط بابام شرمنده مامانم و ما نشه 

مثل مادر من 

همین رفتارا باعث شده من نتونم الان زندگی خوبی داشته باشم و همش افسرده، نا امید...... گریزان از آینده..... همش استرس و اضطراب و... 

الهی میدونم .میفهمم .ولی کاری نمیشه کرد .گذشت

منم از بس بدبخت بودم که آلان کلی پول در میارم از قبل کلاس خصوصی و عمومی و ...

ولی لیاقت اینو در خودم نمیبینم که لباس زیبایی بپوشم یا طلاهامو بپوشم یا برم رستوران حسابی کیف کنم 

چون تا پانزده سالگی کهنه فامیل می آوردن می پوشیدم و نان خشکم تو سفره نبود 

لعنت بر گذشته ما 

من بهترین جهاز رو با خودم بردم خونه شوهرم 

هیچی کم نداشتم حتی الان بعد از گذشت 15 سال اصلا لازم نشده که بخوام وسیله ای یا حتی ظرفی برای خونه بگیرم. 

اما مادرشوهرم همش میومد بهانه های بنی اسرائیلی میگرفت یه روز میگفت چرا فلان وسیلتو فلان مدل نگرفتی چرا فلان رنگ نگرفتی من اصلا خوشم نمیاد و راضی نیستم یا میگفت چرا به پسرم میگی بریم لباس بخریم من دخترامو شوهر دادم انداره چند سال لباس نو بهشون دادم که نرن خرید لباس. 

و الان جوری شده که سالی یبار مانتو رو به زور میخرم لباس خونه هم که هر کدوم رو چند ساله دارم میپوشم به خاطر نداشتن لباس خیلی از مهمونی ها رو نرفتم 

۱۴ سال پیش

اومدم بنویسم دیدم نمیشه، خیلیییییییی زیاده