2777
2789
عنوان

کیا تو خانواده ضعیف بزرگ شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 231082 بازدید | 2415 پست
یادمه لباس زمستونی نداشتم مدرسه میرفتم میگفتن یخ نزدی از سرما لباست کو ، میگفتم گرممه سرما حس نمیکنم ...

وضعیت الان من توسن۲۴سالگی:

بعد بقیه میشینن بهم میخندن ک اره تو مشروبی چیزی میزنی ک سردت نمیشه نمیدونم چجوری باید بهشون بفهمونم چیزی ک داره منو میزنه نداریه

از اول پاییز تا الان۴بار سینوزیتم عود کرده دلم برا خودم میسوزه

https://harfeto.timefriend.net/16597293448151
منم هیچی نداشتم، خواستگار میومد با مانتو شلوار و شال میومدم جلوشون ، یه نگاه به سرتاپام و وضع خونه م ...

خوب چ سالی .یعنی پولدار بودن ؟الان مد شده باهرچی میخوان میپوشن میان ولی چند سال پیش همینام فرق شلوار بگ و دمپا رو نمیدونستنا

عشق زبان و ورزش و خانواده  

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

با این شوهری که تحقیرت میکنه میخوای بچه دار بشی؟به نظرم اول یه شغلی یاد بگیر درآمد کسب کن بعد اگه با ...

شوهر من ادم بدی نیست عزیزم مطمئنم با هرکی دیگه ازدواج میکردم صدبرابر بیشتر از این تحقیرا نصیبم میشد، چی میگن میگن دختری که باباش دوستش نداره رو هیچکس دوستش نداره 

اسپویل فقط پدرم که چند سال پیش گفت تو هیچ گوهی نمیشی               ممنون پدرجان (:

سال های اول زندگی پدرم کار می کرد و زیاد اهل خرج کردن نبود هر موقع هم با مادرم قهر می کرد برای تنبیه یک ماه سر کار نمی رفت همیشه تخم مرغ و همبر می خوردیم 

یادمه سالی یدونه لباس می خریدم اونم عید تا عید یدونه هم لباس تو خونه ای و همیشه در حسرت داشتن دو دست مانتو بودم ...

الان خداروشکر مادرم میره سرکار و برام کم نمیذاره 

همین امروز رفته بودیم بازار سه دست لباس خریدم 

اون دوران 8 سال طول کشید ...

خدایا سایه مادرمو نگه دار

من مادرم تو خونه های مردم کار میکرد من و خواهر کوچیکمم صبحای زود بیدار میکرد با اتوبوس میرفتیم خونه ...

از صبح وقتی یاد کامنت شما میفتم بغض میکنم

ترسناک تر از هر موجودی روی کره زمین اونایی هستن ک جهان بعد از مرگ رو قبول ندارن...اللهم عجل لولیک الفرج
عزمزمه با اینکه سه نفر بودین چطور ایقدر شرایط زندگیتون اینقدر سخت بوده ؟ مگر سرکار نمی‌رفت بابات

نه بیکار بود 

اسپویل فقط پدرم که چند سال پیش گفت تو هیچ گوهی نمیشی               ممنون پدرجان (:

سلام عزیزم من حرفات‌‌رو خوندم 

چقدر شرایط بدی رو گذروندی  

نمیدونم منم گاهی با خودم فکر میکنم عدالت خدا کجاست

چرا من به فلان چیز نرسیدم یا چرا وضع زندگیم اینطور هست

ولی این افکار رو فقط در حد گاهی نگه میدارم (البته قبلا اینطور نبودم و در تمام لحظه ها با من بود) 

الان اولا پذیرفتم که عدالتی وجود نداره 

دوما پذیرفتم که باید دستمو بذارم رو زانوهام و بلند شم گاهی میبینی تا نصفه شب مثلا گریه می کنم ولی فردا و پس فرداش دیگه از جام بلند میشم به کارهام میرسم سعی میکنم شاد باشم پیشرفت کنم لذت بیرم 

تا جایی که میتونم « تلاشم رو بکنم »

الان پذیرفتم اگه تلاش میکنم حتما معنیش رسیدن نیست ولی مهم اینه تلاشم رو بکنم…

به نظرم با همسرت به صورت خیلی جدی صحبت کن 

بگو اگه منو دوست داری و میخوای باهم ادامه بدیم  لطف کن احترام بذار این حرف هارو نزن بهش بگو اگه من اینطور بودم انتخاب نمیکردی بهش بگو من عوضش عشق و احترام و‌محبت زیادی داشتم تو زندگیم ( حتی به دروغ ) 

عزت نفس خودت رو بالا ببر پادکست گوش کن کتاب های توسعه فردی بخون ورزش کن 

مگه چند بار زندگی می کنی 

نصفش که اونجوری عذاب کشیدی بقیه اش هم میخوای خودت باعث عذاب خودت بشی؟


با همسرت صحبت کن نزاره خانواده اش تحقیرت کنن فقره دیگه دزدی و هیزی بده

همسرمم پشت هموناست همشون ی گروهن عروسادیگشون پولدارن خیلی تحویلشون میگیرن ولی منواصن محل نمیدن شباباگرسنگی میخابم

ببخشید درست میگی من که خبر ندارم پس مسئولای مدرسه تون خیلی نفهم بودن‌. خدا رو شکر عرف تمام مدارس نبو ...


دیدی اکثریتی که کامنت گذاشتن از این موضوع مینالیدن،خیلی جاها مدرسه همین بود چون هیچ نظارتی نبود،الان از ترس شکایت مدیرا کمتر فشار میارن .چون خانواده ها الان آگاهن 

منم توی فقر مطلق بود بچگیم 

همیشه حسرت تحقیر توی خانواده فامیل مدرسه و... ،گشنگی بی لباسی و هزاران درد و مشکل دیگه 

برای فرار از همه اینا ۱۵ سالگی با زور خانوادم ازدواج کردم با کسی که ازش بدم میومد و شرایط خیلی بدی داشت بخاطر ازدواج اشتباهم تا اخر عمر توی فقر میمونم وضع خانوادم خوب شده ولی منو بچه هام تباه شدیم بخاطر بی عقلیای شوهرم 

من عاشق شیرینی بودم ،عید میرفتم خونه مادربزرگم تیشرتمو میکردم تو شلوارم میفتم سر یخچالشون شیرینیا رو ...

چرا اینطوری فکر می کنی 

اون اطرافیانت بودن که این حس رو بهت دادن 

بچه ها زمان های ما همه عاشق شیرینی بودن 

همه تو عید خوراکی هارو قایمکی برمیداشتن و میخوردن و میبردن 

بچه های الان و‌نگاه نکن هیچی نمیخورن 

اون موقع ها همه اینطوری بودن ادم پولداری که همه جی تو خونش بوده می شناسم که بچه اش تو مهمونی پنج تا شیرینی میخوره بهش میگن افرین افرین می کنن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

پرولاکتین

maryamhkanommmm | 21 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز