وای کع نمیدونی چیا کشیدیم
زمستون بابام میرفت بندر عباس کار میکرد عید برمیگشت ما سردسیری بودیم
عید شد بابام نیومد اون موقع موبایل نداشتیم
بی خبر از بابام یه قرون پول نداشتیم
همسایه پایینی مون خدابیامرزه اومد به مامانم گفت درو قفل کن عید بیرون نیاید درو برا کسی باز نکن
نمیدونم مامانم چی بهش گذشت اون روزا
ولی من داغون بودم منو داداش کوچیکم از صب که بیدار میشدیم میرفتیم سر خیابون مینشستیم منتظر بابام
اون ۴ سالش بود من ۷
آخرش عید شد و نیامد یادمه شب گریه مادرمو دیدم رفتم تو جام اینقد گریه کردم تا خوابم برد
بابام قبل از سال تحویل رسید صاب کارش پولشو نداده بود دعواشون شده بود گفته بود حق نداری کار رو تعطیل کنی بابام بی پول برگشت .شرمنده بود تا قبل از سال تحویل نیومد