من متولد ۸۲م، خواهرم ۸۵ و برادرم ۹۶
مثلا من یادمه تا کلاس اول و اینا بودم اوضاع خوب بود اونم ۳ یا ۴ سالش بود منم کُلی دوسش داشتم میرفتیم تو کوچه مواظبش بودم همش بغلش میکردم
تا اینکه خواهرم کلاس اول شد از اون موقع اون لجش با من شدت گرفت ولی من بازم دوسش داشتم مثلا یادمه کلاس اول بود روزای اول سخت از خواب بیدار میشد منم کلاس پنجم بودم مامانم برای اینکه بیدار بشه میگفت پاشو خواهرت اول بیدار نشه اون سریع بیدار میشد یا مثلا اون موقع ما دیجیتال داشتیم بعد موقع خرید بابام به خواهرم گفته بود برای تو خریدمش دیگه من جرعت نداشتم یه فیلم ببینم تا شبکه رو میخواستم عوض کنم سریع همش رو جمع میکرد میگفت مال منه کسی نباید ببینه
خلاصه لج میکرد جیغ میکشید مامانم کلی لواش میکرد منم اون موقع بابابزرگم میگفت آیت کوچیک تره نمیفهمه بزرگ میشه خوب میشه منم دیگه هیچی نمیگفتم
تا اینکه برادر کوچیکم دنیا اومد ولی متاسفانه از اول اول که این بچه چهار دست و پا میرفت همش میرفت سمت خواهرم
الانم که ۷ سالشه فقط خواهرم رو دوست داره
بعد خواهرم هم حرف میزاره زیر زبونش میگه بهش بگو گاو چاق و...
یه لباس دارم مشکیه با دایره های سفید بهش گفته این لباس گاویه بعد داداشم هم میگه
خلاصه الان رابطه من و خواهرم مثل رابطه دو تا غریبه س انگار اصلا خواهر ندارم
قبلا خیلی سعی میکردم خودم رو تو دلش جا کنم ولی اون اصلا خوبی های من رو به چشمش نمیومد منم الان دیگه تقریبا بی محلش کردم
هنوز ازدواج نکردم ولی اگه ازدواج کردم و بچه دار شدم هیچ وقت به بچه دوم فکر نمیکنم