مهمون اومد مادرشوعرم ب زور کشوندمون خونش بعد سر مسائلی بحث شد شوهرم خواست خودی نشون بده با اونا مخالفت کرد بعد پدر شوهرم ب شوهرم گفت پاشو گمشو برو بیرون وقت مهمونا رو گرفتی اینم گفت تا دیروز خودت ی چی دیگه میگفتی بردار شوهرم ک کوچیکه به شوهرم گفت خاک نو سرت زر نزن
بعد مهمونا دعواشون شد پدر شوهرم گفت از خونم برید بیرون شوهرم گفت پول ساختن خونتون بده برم الانم جایی نداریم شوهرم نشسته داره گریه میکنه