من اول :
ولی تو هیچوقت نفهمیدی که چه زخم هایی بهم زدی ، به طوریکه اگر اشکهام روی زخمام میچکیدن چنان سوزشی شروع میشد که استخوان هامو میسوزوند ، هیچوقت جیغ های بی صدا در درونم نشنیدی ، هیچ وقت تیکه تیکه شدن روحمو احساس نکردی ، و هیچ وقت هیچ کس نفهمید که من تو دل شب چقدر شکسته شدم و برای لحظاتی روحم درون جسمم مرد و با صدای اذان نفس کشیدم و زنده شدم و الله بود که منو زنده کرد ، این آدما از جمله تو بودن که منو کشتن
امان از تهمت های ناروا
امان از حرف هایی که غم هام در یک لبخند تمام کرد
امان از استرس هایی که قلبم رو به تیر کشیدن وادار کرد
و این الله بزرگ بود که جوانه امید در دلم کاشت
این چنین شد که از آدمای زندگیم فراری شدم:)
شما چی؟