رابطه البته جدا شدن ولی من چند بار دیدم هنوز ک هنوزه تو ذهنم حک شده یک بار منو برده بود خونش من خودمو زده بودم به خواب روی همون تخت کار خودشون رو کردن یل وقتی تو عقد بود همش تو خونه ما بودن من چند بار چشم خورده بود بعد حتی یک بار دامادمون بهمون گفت ک تو عقلت خیلی خوب میکشه فلان گفت این برای زن شوهر ها لازمه گفتم من از همچین کاری خوشم نمیاد گفت بزرگ بشی خوشا میاد ( خیلی حس بدی گرفتم من اون موقع فکر کنم کلاس دوم سوم بودم فقط گفتم بدونید تو ذهن بچه ها خوب میمونه من با جزئیات کامل یادمه بعد ۱۵ سال