میدونم خیلی سخته و همه ما بیرون گود نشستیم و میگیم لنگش کن ولی این زندگی اگه یک راه نجات در طولانیمدت داشته باشه همینه که شما الان در سکوت کامل بری،حتی خبر ندی واسه آخر هفته. وگرنه الان اگه باهاش بری سر میز مذاکره و حتی بگه پشیمونه و…فوقش دو سال دیگه باز همین آش و همین کاسهس.
همسر شما خیلی دچار اعتمادبنفس کاذب هست که لطف کرده اومده با کسی که در حدش نبوده ازدواج کرده بنابراین الان حق داره هر طور که میخواد بتازونه. گیریم هم که در سطح ایشون نبودین(که اشتباهه) روز اول که نه دروغ گفتی نه وضعیت رو جور دیگه جلوه دادی نه بقول خاله جان گذاشتیش توی عمل انجام شده برای ازدواج(گرچه الان دوره زمونهای نیست که پسری با همچین اهرم فشاری ازدواج کنه)، دیگه اینهمه طاقچهبالا گذاشتن و به رخ کشیدن چیه!
من اگه جای شما باشم خونه مادرم هم نمیرم چون اونجا هم آرامش نداری و تحت فشارهایی قرار میگیری که ممکنه باعث شن تصمیم اشتباه توی زندگیت بگیری.
روزهای خیلی سختی رو توی زندگیت میگذرونی عزیزم اما تخصص و سلامتت دوتا گنجی هستن که باعث میشن هر وضعیتی رو تحمل نکنی.