بالاخره تصمیم گرفتم طلاق بگیرم اونم توافقی

اره به خدا همینو بهش گفتم خسته شدم از بس دعا و جادو تو خونم پیدا کردم می‌دونی حسادت چیه همه‌ی برادراش و خواهرش به خونه زندگی من حسادت میکردن این نفهمید زیر پاش نشستن مغزشو شست و شو دادن مادرم میگه شوهرت اگه عاقل بود میدونست یه دونه دختری این همه مال و اموال برای توعه مثل آدم میو مد میخورد خونوادم میگن برادرت که مریضه نمی‌خواییم زیر کتکای اون توهم چیزیت بشه همه‌ی امیدمون به توعه بعد مرگمون مراقب برادرتی

همه همینو میگن فقط دعا کنین قبول کنه توافقی جداشم حوصلهی دادگاه بازی رو ندارم می‌خوام پسرمو بزرگ کنم درس بخونه برای خودش کسی بشه 

ممنون عزیزم اره همه همینو میگن میگن تو احمقی چرا موندی باید بمیری جنازت از اون خونه بیاد بیرون یه چیزی بگم بخندین ۴ روز با خونوادم رفتیم بانه برگشتم دیدم شورتمو سوزوندن و دعا گذاشتن کار مادر شوهرمه من خسته شدم اون نه سپردم به خدا خدا به توهم آرامش بده

هدفش اینه که کلفتش بشم پدر شوهرم مرده میخواد ما بریم زیر زمین خانم زندگی کنیم کلفتیشو کنم منم نمیتونم الآنم تنهاست میخواد یکی پیشش باشه که احمق تر از شوهر من همه‌ی جاریامن ۴ سال خونش موندن بعد خونه گرفتن من از اول رفتم خونه‌ی جدا عقده شده بگم باور نمیکنین شب بعد اینکه اومدم خونم مهمونی دادم اول خونوادهی همسرمو بعد خاله ها هام و داییامو مادر شوهرم اومد جلو خالم گفت چرا ما رو دعوت نکردی بیایم یه دعوا راه انداخت از اون موقع ۷ سال میگذره هیچ کدوم از خاله هام خونم نمیان میگن مادر شوهرت دعوا را میندازه مادرم تو این ۸ سال ۸ بار خونم نیومده