من یه مدت خیلی گریه میکردم خیلی افسرده بودم ادبته پنهانی
به خواب عمم و یک نفر دیگهرفته بود فقط اسم من رو صدا میزد در جواب همه سوالات و حرفهای اینها
اینها هم پیگیر شده بودن فکر میکردن من چه خطایی میکنم یا چیشده یا شاید از من راضی نیست
ولی خودم میدونستم برای چی بوده خیلی دلتنگش بودم خیلی یکبارم به خواب خودم اومدو گفت هیچی چیز برای من با ارزش تر از شادی تو نیست😔😔