2777
2789
عنوان

ترسناکترین تجربه های ماوراییتونو بیاین بگین

| مشاهده متن کامل بحث + 6094 بازدید | 465 پست
درگیر ؟ ینی چی ؟

در موردشون حرف بزنی بخوای بری طرفشون طلسم کنی دعا کنی دعای بد و بخوای ببینیشون 

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

پدر بزرگم میگه عمه خدیجه من که نمیتونم همش تو خونه بشینم و کشیک این زن رو بکشم از اون گذشته ما شش فر ...

داستان ترسناک مادربزرگ (قسمت پنجم)

پدر بزرگم تشکر میکنه و قول میده که حتما سریعا برن پیش درویش که ساکن روستایی دور از اینها باشه
پدر بزرگ ومادر بزرگم نمیدانستن که داره ارمش قبل از طوفان اصلی رو طی میکنه و چه اینده وحشتناکی در انتظارشون هست

خلاصه بعد از ماجرای آبیاری پدر بزرگم فردا صبح قرار شد بچه ها برن خونه عمو تا مادر و پدر بزرگ برن پیش درویشی که عمه خدیجه معرفی کرده بود
خلاصه مادر بزرگم و پدرم میرن و با هر مشقتی روستایی رو که عمه خدیجه ادرس داده بود پیدا میکنن و سراغ درویش رو از مردم روستا میگیرن و اونها هم راهنماییشون میکنن منزل درویش بیرون از ده و تو یک منطقه خلوت کنار یک تپه باشه خلاصه میرن و میبینن درویش پیرمردی بسیار مسن و سالخورده است و تنها هم زندگی میکنه
پدر بزرگم دلیل اومدنشون رو برای اقا میرزا پیرمرد درویش میگه والا من مدتهاست دیگه بیماری رو نمیپذیرم و بنوعی از این کارها کنار کشیدم چون صدمات زیادی بهم وارد شده پدر بزرگم ازش خواهش میکنه و بهش میگه هر چقدر دستمزد و حق الزحمتش هم بشه پرداخت میکنه و میگه که عمه خدیجه اونا رو معرفی کرده در تمام این مدت اقا میرزا مشغول انجام کاری بودو کاغذی رو در نهایت توی اب چرخاند و به ناگهان پاشید پشت سر مادر بزرگم که یهو صدای جیغ وحشتناکی بلند میشه و در با شدت باز و بسته میشه بدون اینکه غیر از این سه نفر کسی تو کلبه باشه
پدر بزرگم در اونموقع نمیدونست که اقا میرزا یکی از بزرگترین استادهای علوم غریبه است و بعدها به توانمندیهای این پیرمرد سالخورده و فرتوت پی بردند
اقامیرزا گفت حقیقتا تا همین لحظه قصد نداشتم خودم رو در ماجرای شما درگیر کنم ولی حالا میفهمم با چه دردسر بزرگی مواجه شدین و سعی میکنم با کمک از خدا این مشکل شما رو اگر بتوانم حل کنم وبه دو دلیل اینکار رو انجام میدم یکی اینکه معرف شما خدیجه خانم شوهرش حق برادری به گردن من داره و در واقع من بشدت به شوهر مرحوم ایشان مدیون هست و دوم خطری که این مادر و نوزاد رو تهدید میکنه و اگر امروز بشما کمک نکنم امکان داره باقی عمرم رو در عذاب باشم

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

فهمینم عزیزم قسمت اول صفحه چنده

۷

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

توی روستا ی پیرمرد بوده البته فکر کنم جوونیاش با خانمش دعواش میشه زنه رو از خونه بیرون میکنه زنش میر ...

🥶🥶🥶

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

یا خدا چیشد بگو لطفا

از تیمارستان مرخص شدم آوردنم خونه. اما می‌ترسیدم  شوهرم میگف نترس بازم فکر میکرد که من دروغ میگم  هنوز ساعت دوازده نشده بود  دوباره دیدمش  با خودم گفتم دوباره چه بلایی سرم قراره بیاره   بشدت ترسیده بودم بدون اینکه به بقیه خبر بدم از خونه فرار کردم 22شب   سخت ترین شبای عمرم بود تنها و بی کس  جای خواب نداشتم اصلا نمی‌فهمیدم چی میخورم کی می‌خوابم    بعد 22روز شوهرم پیدام کرد  می‌ترسیدم برگردم قول داد که همان روز از اون خونه بریم  و رفتیم و...

ما به آزمون و خطا استادیم استتتتتتتاد
داستان ترسناک مادربزرگ (قسمت پنجم)پدر بزرگم تشکر میکنه و قول میده که حتما سریعا برن پیش درویش که ساک ...

ولی فقط خلاصه بشما بگم درگیر شدن در این ماجرا امکان داره به قیمت جان من تمام بشه فقط بهتون گفتم که بدونین چرا اول جوابتون کردم و همکاری نکردم چون درگیرشدن من در این ماجرا منو هم به یک هدف و دشمن برای اون شیطان تبدیل میکنه
ولی من چند تا شرط دارم اگر قبول میکنین تا شروع کنم
پدر بزرگم میگه اقا میرزا مشکلی نیست هرچقدر دستمزدت میشه من پرداخت میکنم
درویش میرزا در حالیکه کمی رنجیده میشه میگه مشتی بد متوجه شدی من بحثم مادی نیست و گفتم بخاطر دینی که به شوهر خدیجه خانم دارم این کار رو انجام میدم هرچند که بعضی از کارهایی که من ممکن هست انجام بدم نیاز به کفاره داره که شما باید پرداخت کنین اونهم نه بمن هر طور که خودتون صلاح بود ان کفاره رو پرداخت کنین
شرایط من اینه که
اول بمن اعتماد کنین و باهام صادق باشین و هر چی پرسیدم و خواستم صادقانه انجام بدین
دوم به هیچوجه سوال نپرسین چون ممکن برخی چیزها برای شما عجیب باشن
سوم هر دستور رو میدم مو به مو و با جزئیات باید انجام بشه
چهارم شاید موارد عجیبی رو ببینیند ، تحت هیچ شرایطی نباید با کسی بازگو کنین و مثل یک راز باید نگهش دارین

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

ولی فقط خلاصه بشما بگم درگیر شدن در این ماجرا امکان داره به قیمت جان من تمام بشه فقط بهتون گفتم که ب ...

( متاسفانه این شرط اقا میرزا سبب شد بسیاری از جزئیات این ماجرا سر به مهر بمونه و هیچوقت بازگو نشه و تنها مادر بزرگم ، پدر بزرگم و اقا میرزا در جریان اون هستن و هر موقع هم که از مادر بزرگ سوال کردیم یا سکوت کرد و یا صحبت رو تغییر داد مثلا شایع بوده اقا میرزا بارها با اجانین ارتباط و از اونها کمک گرفت و هر موقع ما پرسیدیم مادر بزرگم نه تایید کرد و نه تکذیب)
مادر بزرگم میگه اقا میرزا یک سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
اقا میرزا لبخندی میزنه و میگه دخترم میخوای بدونی اون اب رو چرا پاشیدم بالای سرت ؟
مادر بزرگم میگه اره اقا میرزا میگه زمانیکه وارد خونه من شدین احساس کردم فضای خونه زیادی سنگین هست من یک عمر کارمه و میدونم که سنگینی ناگهانی فضا دلیلش چیه
و چون این سنگینی با ورود شما بوجود اومد پس هر عاملی سبب این سنگینی شده بود با شما وارد شد و طبیعتا در اطراف شما بود بنابراین گفتم امتحانی میکنم و دیدم حدسم درست بود و شیطانی با شما وارد منزل من شده بود
مادربزرگم میپرسه حالا به سر اون موجودچی اومد اقا میرزا میگه هیچی موقتا از شما دورش کردم عملی رو که من انجام دادم حکم شلاقی بود که یکمرتبه به بدنش برخورد کرد
ادامه دارد...

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

از تیمارستان مرخص شدم آوردنم خونه. اما می‌ترسیدم شوهرم میگف نترس بازم فکر میکرد که من دروغ میگم هن ...

متاسفم برای تجربه ی تلخت فقط اون خونه میدیدی یا تیمارستانو .. جای دیگم میدیدی

خب

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

توی روستا ی پیرمرد بوده البته فکر کنم جوونیاش با خانمش دعواش میشه زنه رو از خونه بیرون میکنه زنش میر ...

ی بارم نوبت ابشون بوده با رفیقش شب میرن سر ابیاری نصفهای شب رفیقش میگه من برم ی سر بالای زمین بزنم برگردم.اینم پایین زمین بوده میبینه ی نوری اونورتره یواش یواش میره نزدیک میبینه چنتا خانم تو چادر نشستن.میره جلو سلام میکنه میگه اینجا چکار میکنیین میگن عمو قدرت بیا داخل چایی بخور میره داخل چایی میخوره.بعد نگاش میفته ب پاشون میبینه ی جور دیگه هست میاد سوال کنه میبینه دوستشداره صداش میزنه.اینم جوابشو میده میگه بیا اینجا من اینجام.دوسش میاد پیشش میگه کجایی هرچی دنبالت میگردم.میگه اینجا تو چادر بودم یعنی نور رو نمیدیدی میگه نه کدوم چادر کدوم نور میگه اینها بر میگرده پشت سرش میبینه نه چادره نه نور و نه زنه‌.بعدا متوچه میشه که چی شده بوده.کلا اینجور که تعریف میکردن همه روستا در بارش گفته بودن و قبول داشتن حرفاشو.جریان زیاد داشته ولی بلدشون نیستم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792